به درگاه تو دعا می کنم،
که در قلب منی،
در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،
راهــــــــــنمایم باش،
قلبم را به سوی تو می گیرم،
پس مرا به سوی خویشتن بخوان،
و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
کفشی که بندش را خودش میبندد | 1 | 95 | vahidabasi |
پاسخ به سوالات شما | 0 | 271 | donyayeazoleh |
استاتوس های طنز و خنده دار فیسبوک | 1 | 553 | nafs19 |
طنز مثلا الکی... | 1 | 483 | nafs19 |
مپ وار و فارمینگ ( منابع ) تان هال 8شت | 0 | 335 | admin |
گاهی وقتی … | 0 | 561 | forum-admin |
غصه مرا خورد … | 0 | 425 | forum-admin |
اوج قصه … | 0 | 364 | forum-admin |
دوستَــــت دارم | 0 | 584 | forum-admin |
کَـــــر شدم !!! | 0 | 420 | forum-admin |
به درگاه تو دعا می کنم،
که در قلب منی،
در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،
راهــــــــــنمایم باش،
قلبم را به سوی تو می گیرم،
پس مرا به سوی خویشتن بخوان،
و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
حوصله ات که سر می رود ؛
با دلـــــــــــــم بازی نکن ،
من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام.
چرامیگویند “ها” علامت جمع است؟
“تن” را با “ها” جمع کنی خودت میمانی و خودت.
هنر عشق و وفاست…..
آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم
که وقتی سراغت را می گیرند …
شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت…
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”من در آرزوی یکی ام که ” نبود “
جز حروف نام تو
تمام حرف ها
اضافه اند …
کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته…
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم…
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …
میمانم در کنار خاطراتت..
با سکوتی مه آلود در شبی آرام..
در برکه ای خاموش..
هنوز هم صدای جیر جیر با رقص ستاره ها مرا به خواب میبرند…
راستی سقف روئیایت چه رنگیست..؟؟
خودم هستم
با چشمانی باز بنگر
همان دیروزی ام
امروزی شده ام
مثل تمام رسم ها…
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند
شاید اگر
انسانیت
هم مارک دار بود
خیلی از آدم ها آن را به تن می کردند !
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
تعداد صفحات : 9