![](http://s5.picofile.com/file/8173879000/boo3e.jpg)
چشـمــاشـــو می بنــده و اجـــازه ی بــوسیـــدن میـــده...
امـــا پســـر پیشــونی دخـتــر رو میبـوســه...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 94 | vahidabasi |
![]() |
0 | 270 | donyayeazoleh |
![]() |
1 | 552 | nafs19 |
![]() |
1 | 482 | nafs19 |
![]() |
0 | 334 | admin |
![]() |
0 | 559 | forum-admin |
![]() |
0 | 423 | forum-admin |
![]() |
0 | 363 | forum-admin |
![]() |
0 | 583 | forum-admin |
![]() |
0 | 419 | forum-admin |
در خواب هم راحتم نمی گذاری ، بی خبر می آیی ، صدایم می کنی …
تا چشم باز میکنم ، باز نیستی !
پیچک می شـــوم وحشـــی …!
می پیچـــم به پـــر و پای ثانیه هایت
تا حتی نتـــوانی لحظه ای ، بی مــــــن “بــــودن” را زندگی کنـــی
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق
فاضل نظری
پیش از آنی كه با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود
ماه برکوی دل نمیتابید، خانه ام انتهای عالم بود
کنج آیینهام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم
بیسحرگاه خنده خیست، باغ بیباغ، قحط شبنم بود
تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد
قبل از آنی كه بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود
محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد
قد كشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود
بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید
دست عشقت چه قدرتی دارد، كارد آن سوی استخوانم بود
چشمهایت مرا صدا میكرد، روح من سر به زیر میانداخت
رد شدم آزمون جرات را، درصد عشقبازیام كم بود
ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
جای انگشتهای حوا ماند روی سیبی كه دست آدم بود
عباس کریمی
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانیست.
فریدون مشیری
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظه های ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
تاریک کوچههای مرا آفتاب کن
با داغهای تازه، دلم را مجاب کن
ابری غریب در دل من رخنه کرده است
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
پر کردن جای خالیش با آدمها
،
حکایت پر کردن گودال با تکه ایی یخ است
هرکدام در من،اندکی بعد آب می شوند !
تعداد صفحات : 14