تو فقط قـــــــــــــرار بگذار…
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 94 | vahidabasi |
![]() |
0 | 270 | donyayeazoleh |
![]() |
1 | 552 | nafs19 |
![]() |
1 | 482 | nafs19 |
![]() |
0 | 334 | admin |
![]() |
0 | 559 | forum-admin |
![]() |
0 | 424 | forum-admin |
![]() |
0 | 363 | forum-admin |
![]() |
0 | 583 | forum-admin |
![]() |
0 | 419 | forum-admin |
تو فقط قـــــــــــــرار بگذار…
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد..
فاصله خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم
خود خودت را
یادت را
اسمت را
اما…
فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه…
حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!…
کاش میدانستم جه کسی سرنوشت را برایم بافت
ان وقت به او می گفتم :
یقه را ان قدر تنگ بافته ای که بغض هایم رانمیتوانم فرو دهم.
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور!