::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 39
نویسنده پیام
forum-admin
آفلاین



ارسال‌ها: 397
عضویت: 3 /10 /1393
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 4
سفر رایگان به جهنم سبز

ماجرا از اين قرار است كه قاچاقچيان براي اينكه بتوانند محموله‌هايشان را

در كشورهاي جنوب شرق آسيا و مخصوصا مالزي با قيمت گزافي به فروش برسانند،

از نقشه‌هاي ناجوانمردانه‌اي استفاده مي‌كنند. آنها در آرايشگاه‌ها،

پارك‌ها و... كساني را كه رؤياي سفر به كشورهايي همچون مالزي دارند شناسايي

كرده و با وعده سفر رايگان و اقامت چند روزه در هتلي مجلل، آنها را فريب

مي‌دهند. شرط قاچاقچيان اما براي اين سفر رايگان، حمل چمدان‌هايي است كه

آنها ادعا مي‌كنند داخل آن فقط لوازم آرايشي يا برقي است.

حال آنكه

در اين چمدان‌ها بسته‌هاي شيشه جاسازي شده و قربانيان بي‌آنكه بدانند، دست

به قاچاق آنها مي‌زدند. پروين و دخترانش ازجمله قربانياني هستند كه در

آرزوي سفر به مالزي گرفتار باندهاي قاچاق مواد‌مخدر شدند و پس از دستگيري

از سوي پليس مالزي، 3سال و 3 ماه را در شرايطي وحشتناك در زندان‌هاي اين

كشور گذراندند. حالا چند روزي است كه آنها آزاد شده و به ايران برگشته‌اند.

پروين هنوز هم وقتي به روزهاي اسارتش در زندان فكر مي‌كند صدايش مي‌لرزد و

مي‌گويد هرگز آن كابوس‌هاي وحشتناك را فراموش نخواهد كرد. اين زن در

گفت‌وگو با همشهري از جزئيات ماجرايي مي‌گويد كه باعث شد او و دخترانش

گرفتار زندان‌هاي مالزي شوند؛‌ به اين اميد كه« شايد حرف‌هايم باعث شود يك

نفر گرفتار اين باند‌هاي نامرد نشود».

چطور شد كه خود و دخترانت سر از زندان مالزي درآورديد؟

فريب

خورديم. فريب سفر رايگان. اصلا فكرش را نمي‌كرديم كه سرانجام آن چه

مي‌شود. پشت پرده ماجرا 2خواهر بودند كه ما را فريب دادند. اول ما را به

دمشق بردند و بعد از آنجا به مالزي كه در فرودگاه كوالالامپور گير افتاديم.

نقش آن 2 خواهر در اين ماجرا چه بود؟

اواخر

سال 89در آرايشگاهي كار مي‌كردم كه در آنجا با 2 خواهر آشنا شدم كه

به‌عنوان مشتري گاهي به آنجا مي‌آمدند. مدتي گذشت و من ديگر به آن آرايشگاه

نرفتم و بعد از چند‌ماه به‌صورت اتفاقي 2 خواهر را در بنگاه املاك

درحالي‌كه ‌دنبال خانه اجاره‌اي مي‌گشتند ديدم.

چون خانه‌ام در همان

حوالي بود، آنها به بهانه استفاده از سرويس بهداشتي به خانه‌ام آمدند و در

آنجا با نشان دادن عكس‌هايي از كشورهاي خارجي مدعي شدند كه به‌صورت رايگان

به خارج از كشور مي‌روند چراكه يكي از آشنايانشان از كارت سبز آنها

استفاده مي‌كند و با آن لوازم برقي، آرايشي و... به ايران مي‌آورد و

مي‌فروشد. آنها به من و 2دخترم پيشنهاد دادند كه ما هم مي‌توانيم به‌صورت

رايگان به كشور خارجي برويم. مي‌گفتند كه آشنايشان پول سفرشان را پرداخت

مي‌كند و در عوض آنها چمدان‌هاي حاوي لوازم آرايشي و برقي را برايش جابه‌جا

مي‌كنند. راستش من قبلا چيزهايي دراين باره شنيده بودم و ترسيدم و قبول

نكردم. با اينكه دخترانم خيلي اصرار كردند اما من به آن 2 خواهر كه اسمشان

منصوره و محبوبه بود مشكوك بودم.

چه شد كه پيشنهادشان را قبول كردي؟

منصوره

و محبوبه وقتي ديدند كه از رفتن به مالزي مي‌ترسم، پيشنهاد سفر زيارتي

دادند. آنجا بود كه وسوسه شدم به اين سفر بروم. آنها مدعي شدند كه به‌صورت

رايگان ما را به سوريه مي‌برند تا از آنجا لوازم كامپيوتر و لپ‌تاپ به

ايران بياورند. وقتي شنيدم سفر زيارتي است استقبال كردم. از سوي ديگر مدعي

شدند كه اين سفر زيارتي با حمايت مالي يك خير است براي همين درنگ نكردم و

همراه 2 دخترم با اتوبوس راهي سوريه شديم.

2روز در آنجا بوديم.

منصوره و محبوبه هم همراهمان بودند. در آنجا منصوره به من پيشنهاد كرد كه

براي انتقال قطعات كامپيوتر و لپ‌تاپ به مالزي برويم و اين كشور را هم

ببينيم. من بين دو راهي گير كرده بودم اما وقتي ديدم سفر رايگان و قرار است

فقط از كارت سبز ما استفاده شود پذيرفتم. از سوريه براي ما بليت گرفتند و

ما به قطر رفتيم و از آنجا راهي مالزي شديم.

آن 2 خواهر هم همراهتان به مالزي آمدند؟

نه

آنها بازيگران خوبي بودند كه با اجراي نمايش، من و دخترانم و 3نفر ديگر را

فريب دادند. در فرودگاه قطر منصوره حالش بد شد و ادعا كرد كه پايش به‌شدت

درد مي‌كند. در آنجا من و 2دخترم به همراه 2زن و يك مرد بوديم كه قرار بود

همه ما به‌صورت رايگان به مالزي برويم. وقتي منصوره حالش خراب شد خواهرش او

را با خود برد و گفت شما سوار هواپيما شويد ما در بخش اختصاصي هواپيما

مي‌نشينيم چون حال منصوره خوب نيست و بايد نزديك پزشك هواپيما باشد. به اين

بهانه آنها رفتند و ما سوار هواپيما شديم. تصور مي‌كرديم كه آنها هم سوار

شده‌اند اما اشتباه مي‌كرديم. اين را زماني كه در فرودگاه كوالالامپور از

هواپيما پياده شديم فهميديم.

بعد چه اتفاقي افتاد؟

ما

در فرودگاه كوالالامپور چمدان‌هايمان را برداشتيم كه خارج شويم. 2 چمدان

هم متعلق به منصوره و محبوبه بود كه آنها را هم برداشتيم و به سمت گيت

بازرسي رفتيم. در آنجا وقتي چمدان‌هاي 2خواهر را باز كردند داخلش پر از

اسپري بود. يكي از مسئولان يك اسپري را خالي كرد و بعد از اينكه تمام شد آن

را تكان داد و به همكارش اشاره‌اي كرد و جمله‌اي گفت كه ما متوجه نشديم.

همان لحظه چند پليس به آنجا آمدند و همه ما را دستگير كردند. بعدا متوجه

شديم كه داخل اين اسپري‌ها مخدر شيشه جاسازي شده است. حدود 5كيلو و 700گرم

شيشه بود و ما تازه متوجه شديم كه 2خواهر چه كلاهي سرمان گذاشتند. البته

همراه ما چمدان‌هاي بيشتري هم بود كه يكي از آنها در دمشق و ديگري در همان

فرودگاه مالزي ناپديد شد كه واقعا نمي‌دانيم چطور ناپديد شدند.

يعني كسي آنها را سرقت كرد؟

نمي

دانيم. برخي مي‌گويند شايد همدستان آنها كه داخل فرودگاه ما را زيرنظر

داشتند در فرصتي مناسب چمدان‌ها را دزديدند. اما هرچه بود ما را بدبخت

كردند. به‌خاطر جرم نكرده زنداني شديم آن هم در شرايط سخت تا جايي كه در

زندان آرزوي مرگ مي‌كرديم.

وضعيت غذا در زندان چطور بود؟

ما

در مدتي كه آنجا بوديم حسرت داشتيم يك وعده غذاي خوب بخوريم. در آنجا در

ظرف‌هاي شكسته و كثيف 2يا 3قاشق غذا به ما مي‌دادند و اگر مجبور نبوديم آن

را نمي‌خورديم. ما در اين مدت غذاهايي خورديم كه حتي حيوانات ولگرد نيز

حاضر به خوردن آن نبودند.

به دادگاه شكايت نكرديد كه وضعيت زندان مناسب نيست؟

در

اين مدت ما بيش از 50بار دادگاهي شديم. قاضي هم مي‌دانست ما بي‌گناهيم.

چون هيچ‌مدركي نبود كه چمدان‌ها متعلق به ماست. با اينكه زندانبان گفته بود

كه به دادگاه شكايت نكنيم اما من به قاضي گفتم كه وضعيت زندان چگونه است.

قاضي دستور پيگيري داد. روز بعد در زندان، زندانبان با بي‌احترامي برايم

دارويي داد و دخترم از آن استفاده كرد تا اينكه كمي بهتر شد.

آخرين جلسه دادگاه‌تان كي بود؟

هفتم

ژانويه آخرين جلسه دادگاه ما بود كه معجزه‌اي رخ داد و ما 6 ايراني كه با

هم دستگير شده بوديم با حكم قاضي تبرئه شديم. در آنجا واقعا كنسولگري و

سفارت ايران و خيرين از كوچك‌ترين تلاشي براي آزادي ما دريغ نكردند. تا

اينكه بالاخره بعد از 3سال چون هيچ مدركي عليه ما نبود هر‌6نفرمان آزاد

شديم و به ايران برگشتيم. ما آزاد شديم اما پس از آزادي فهميدم كه

خانواده‌ام نتوانستند دوري ما را تحمل كنند. پدر و مادر من و پدر يكي از

زناني كه با ما در زندان بود فوت كرده بودند و اين تلخ‌ترين خبر زندگي‌ام

بود. دخترانم حالا تحت نظر روانپزشك هستند. همين كه آزاد شديم خدا را شكر

مي‌كنم. آزادي برايمان يك رؤياي دست‌نيافتني بود و حالا به آن رسيده‌ام و

هم من و هم دخترانم از اينكه در وطن خودمان هستيم خدا را شاكرم.

همسرت كجاست؟

من

سال‌ها قبل به‌خاطر اعتياد شوهرم به مواد‌مخدر از او جدا شدم و خودم به

تنهايي بار زندگي را به‌دوش كشيدم. ترشي درست مي‌كردم و مي‌فروختم. در

‌آرايشگاه كار مي‌كردم. حتي كار تزريقات هم انجام مي‌دادم.

از آن 2خواهري كه باعث دستگيري‌تان شدند خبري داريد؟

اين

2خواهر با شكايت خانواده ما در ايران دستگير شدند. يكي ازآنها به اعدام و

ديگري به حبس ابد محكوم شد. آنها عضو باند قاچاق شيشه بودند.

حرف آخر؟

من

از دختران هموطنم مي‌خواهم فريب افراد سودجو را نخورند. خصوصا دختران جوان

و كم‌سن‌و‌سال كه رؤياي تفريح در خارج از كشور را دارند. در زندان مالزي

دختران جوان ايراني هستند كه مثل ما فريب خوردند و حالا حكم اعدامشان صادر

شده و تنها يك آرزو دارند؛ اينكه به وطنشان ايران بازگردند.

وضعيت زندان چگونه بود؟

هنوز

وقتي ياد آن 3سالي كه زنداني بودم مي‌افتم بدنم مي‌لرزد. در آنجا امكانات

بهداشتي نبود. در زندان آب نبود. همه جا كثيف بود. براي همين تمام بدن ما

زخم شده بود. گوش دخترم عفونت كرده بود و آنها حتي دارو به ما نمي‌دادند.

مي‌گفتند دارو حكم طلا دارد و خيلي گران است. زندانبان‌ها حتي ما را تهديد

مي‌كردند تا به قاضي پرونده‌مان شكايت نكنيم. در آنجا زندانيان مارمولك

مي‌گرفتند سر و دمش را مي‌زدند و بعد مارمولك را مي‌خوردند. مي‌گفتند

پادزهر است و زخم‌ها را خوب مي‌كند. اما من واقعا جرأت نكردم مارمولك

بخورم. ما مجبور بوديم در آن جهنم باشيم بدون اينكه خلافي كرده باشيم.

زندانيان

قديمي مي‌گفتند بايد روي زخم‌هايتان نمك بپاشيد يا مارمولك بخوريد تا بر

اثر اين زخم‌هاي پوستي نميريد. در زنداني كه ما بوديم 2دختر ايراني كه مثل

ما گرفتار باندهاي قاچاق شده بودند حضور داشتند. يكي از آنها ندا بود كه او

را با 5كيلو مت‌آمفتامين گرفته بودند و به اعدام محكوم شده بود. شايد

باورتان نشود اما خيلي از زنان و دختراني كه آنجا بودند به زندانبان‌هاي

مالزي و يا زندانيان قديمي پول مي‌دادند كه برايشان مارمولك شكار كنند تا

زخم‌هايشان خوب شود. داخل هر سلول 7يا 8نفر بوديم. دستشويي و حمام داخل

سلول بود بدون در و پوشش. هر چند روز يك‌بار يك سطل آب به ما مي‌دادند كه

همه ما بايد با همان يك سطل حمام مي‌كرديم. براي همين همه ما دچار

بيماري‌هاي پوستي شديم.

یکشنبه 26 بهمن 1393 - 11:11
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !