هر كسي بدون مطالعه و مداقه كاري انجام
دهد و از رهگذر آن عمل ناسنجيده متحمل زيان و ضرر، و بلكه مزاحمت و دردسر
شود در پاسخ ملامتگو از مصراع مثلي بالا استفاده مي كند تا موجب تنبه و
عبرت ديگران گردد و نينديشيده تصميمي نگيرند.
جلال الدين محمداكبر شاه (1014-963 هجري)
از سلاطين گوركانيه هند است كه سلسله مزبور بالغ بر سيصد سال (1264-932
هجري( در هندوستان فرمانروايي كرده اند. اكبرشاه همان كسي است كه براي
ايجاد يك سلطنت ملي و رفع اختلافات فرق و ملل و نحل در سال 975 هجري مذهب
صلح كل را بنياد نهاده آن را مذهب الهي نامگذاري كرد، و مقرر داشت كه در هر
شب جمعه علما و مشايخ اسلام از شيعه و سني و كشيشان ژروئيت نصاري و احبار
يهود و مؤبدان زردشتي و برهمنان هنود و حتي ملحدان و دهري مذهبان با كمال
آزادي چهار ايواني كه براي نيت در قصر خود بنا كرده بود انجمن ساخته مباحثه
و احتجاج نمايند و خود تحت عنوان ملكه اجتهاد و ظل الله به سخنان ايشان
گوش فرا داده قضاوت مي كرد.
اكبرشاه «در فهم و دانش و همت و بينش و
رأي و تدبير و عدل و داد بي نظير بوده معاصر شاه عباس ماضي صفوي است و با
يكديگر مراوده اي تمام داشته اند.»
اكبرشاه طبع شعر داشت و گهگاه به
فارسي شعر نيكو مي سرود. گويند شبي فارغ از قيل و قال سلطنت و كشورداري،
مجلس بزمي آراست و در شرب خمر و ميگساري افراط كرد.
بامدادان به سر درد شديدي مبتلا گرديد و در پاسخ نديمان و آشنايان كه به عيادتش رفته بودند مرتجلاً گفت :
دوشينه زكوي مي فروشان
پيمانه مي به زر خريدم
اكنون ز خمار سر گرانم
زر دادم و دردسر خريدم