::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 49
نویسنده پیام
ma2ta
آفلاین



ارسال‌ها: 90
عضویت: 30 /4 /1393
تشکر کرده: 29
تشکر شده: 38
ماه رمضان

شنبه 04 مرداد 1393 - 14:47
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
hani
آفلاین



ارسال‌ها: 127
عضویت: 28 /6 /1392
تشکر کرده: 24
تشکر شده: 67
داستان کوتاه “نیمه ی تمام”
RE : 1

قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟

دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند

چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.

قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.

دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.

قاضی از جا بلند شد.

رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!

دخترک آه کشید: گیج شدم.

قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟

دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر

نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟

شنبه 04 مرداد 1393 - 23:07
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از hani به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : ma2ta ,



تازه سازي پاسخ ها



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !